بچه ها را غرق داشته ها نکنید

به گزارش کنفرانس هکا، سرویس کودک و نوجوان خبرنگاران (ایبنا)، الان وقتشه!. اگر کسی به شما بگوید الان وقت انجام کاری است که دوست دارید انجامش دهید، چه کاری به فکر تان می آید؟ نمی دانم اکنون که این مطلب را می خوانید چندساله هستید؛ ممکن است بزرگسالی باشید که چند دهه است از کودکی فاصله گرفته اید یا نوجوانی باشید که پنج شش سال است با کودکی خداحافظی نموده اید. در هر صورت، احتمالا یکی دو کار ته فکر و قلب تان نشسته است و دوست دارید بالاخره روزی برسد که انجامش دهید و تجربه اش کنید. دل تان می خواهد تا کِی انجامش را به تعویق بیندازید؟ فکر می کنید بزرگ و بزرگ تر شدید بالاخره وقت انجامش می رسد؟

بچه ها را غرق داشته ها نکنید

کتاب کودک الان وقتشه! از ادبیات ترکیه جوابی جالب و تعجب برانگیز به این سؤال ها دارد. خواندن این کتاب، هم بزرگ ترها را یک قدم در زندگی به جلو می کشاند و هم برای بچه ها در همین کودکی شان مفید است. این اثر را انتشارات میچکا منتشر نموده است. در گفت وگویی با نسیم یوسفی، مترجم آن، الان وقتشه! را آنالیز نموده ایم که در ادامه این مطلب را می خوانید:

- چرا الان وقتشه! را ترجمه کردید؟

پیشنهاد بود و پذیرفتم؛ شاید هم چون نسل من تجربه این چنینی مثل سینان شخصیت اصلی این کتاب داشته، حس کردم ترجمه این کتاب به نوعی باعث آگاهی دادن به والدین می گردد؛ هرچند تا رسیدن به این آگاهی راه درازی در پیش است.

- تولین کُزیک اوغلو روند مناسبی را برای زندگی شخصیت اصلی داستانش انتخاب نموده است؛ طوری که با خود می گویی اگر آغاز و میانه و انتها بندی دیگری برای داستان اتفاق می افتاد نمی توانست مفهوم کتاب را منتقل کند. نظر شما در این باره چیست؟

نویسنده اینجا کاملا آشنایی زدایی نموده و تمامی اصول تربیتی محافظه کارانه سنتی را به خوبی مقابل چشمان مان ورق زده است. مفاهیمی وجود دارد که وابسته به ساختار مرزگذاری برای حفظ امنیت است و از کودکی آنها را می شناسیم. مراقبت از خود و غریزه بقا ما را ملزم می نماید در این دنیا پرخطر هوشیار باشیم. کم کم توصیه های مراقبتی و امنیت محور می توانند مرزهای سنگی و بلندی در فکر مان به سان دیوار ترسیم نمایند که افق گشایی و حرکت در دنیا دیگری را با مخاطره همراه سازند. ریسک کردن و پذیرش اینکه از دیوارهای فکری و کلیشه های تربیتی گذر کنیم، یک مهارت است؛ کاش سنگ واره های فکری برای بچه ها ساخته نگردد که بعدها انرژی حیاتی شان را صرف شکستن آنها نمایند.

می خواهم بگویم اگر جزو والدینی هستید که می خواهید طرح واره های شناختی خردسالان تان جدای از بُت های اجدادی شکل گیرند، نویسنده در این کتاب به آن پرداخته است. حس آزادی و حس امنیت را از بچه ها تان نگیرید. ما باید برای دنیای بچه ها مرزی در نظر بگیریم و این مرزبندی را از کودکی به آنها آموزش دهیم تا زمینه ای برای رشد شناختی و عاطفی شان فراهم گردد و درست انتخاب نمایند.

- برای همه مان پیش آمده است که آرزوها و خواسته هایی در کودکی داشته ایم و حالا فراموش شان نموده یا به عنوان حسرت در دل مان گذاشته ایم. آیا شما نیز چنین خواسته ای را در کودکی تجربه نموده بودید؟

بله، من هم داشته ام، همه مان داریم؛ اما دیگر به عنوان حسرت به آنها نگاه نمی کنم. البته شاید من این گونه فکر می کنم. همان طور که دیدیم پدر سینان فضای امنی را که در کودکی می خواست، نداشت و کوشش کرد آن فضای امن را و آن آزادی و احترام به فرزندش را برایش ایجاد کند. او آن حسرت را تبدیل به یک ایده کرد: یک ایده تازه.

- در بزنگاه داستان، شخصیت اصلی که حالا یک پدر است رفتاری را انتخاب می نماید که به عنوان مخاطب ابتدا تعجب و بعد تحسینش کردم. به نظر شما آیا واقعا بزرگ ترها این حق را دارند که عقده های کودکی شان را با خود به زندگی بچه هایشان منتقل نمایند؟

اتفاقا درباره این مسئله با والدینِ شاگردهایم خیلی صحبت می کنم. همه بچه ها مراحل مشابهی برای رشد و پرورش خود طی می نمایند؛ اما یادمان نرود که روند و ضربآهنگ هر یک با دیگری فرق دارد. گاهی این طرز تفکر کودک جلوتر یا عقب تر در مواجهه با بچه ها عادی و طبیعی، معادل همان نگاهی است که در دنیای خشن سرمایه داری برای تعریف آدم پیروز یا ناپیروز و برنده یا بازنده به کار می رود. آدم ها شیشه نوشابه نیستند که تطبیق صددرصدی شان با هم در خط فراوری موجب امتنان خاطر باشد. ارزیابی درست بچه ها تنها با نگاهی تیزبینانه به موجودیت فردی شان، میسر است. تازه پس از این فرایند می توان برای رشد و پرورش کارآمدتر آنها در ابعاد گوناگون طرح و برنامه ریخت.

اغلب با خودم می اندیشم که اگر فرزندی داشته باشم سخت ترین چالشم در پرورش او این است که بیاموزد انسان پر از نقص، کمبود و محدودیت است. ضربه ها، شکاف های عمیق ایجاد می نمایند و جای زخم ها هرگز به تمامی محو نمی شوند؛ اما این ها هیچ کدام مایه خجالت نیست. علتی ندارد کودک به خاطر آنها خود را سانسور کند یا سعی کند پیش خودش و دیگران، به کامل و سالم و بی اشکال بودن تظاهر کند؛ چون این بزرگ ترین دروغی است که اگرچه مردم آن را به زبان بیان نمی نمایند ولی با نورافکن انداختن روی عیوب دیگران و بدگویی از آنها، به باور خود می نشانند.

اگر فرزندی داشتم سعی می کردم معنای این جمله به جان و باورش بنشیند که هیچ چیز بدی نیست که تو داشته باشی و دیگران بدترش را نداشته باشند. یا به قول حافظ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند. همین یک مصرع را بتوانم یاد بگیرم و به او بیاموزم مرا و او را بس خواهد بود.

نبود امکانات و وجود محدودیت های مالی برای بهره مندشدن بچه ها از آموزش های گوناگون بدون شک عامل آسیب های جبران ناپذیری است؛ اما من خیال می کنم نوعی از آسیب های تربیتی هم هست که می تواند بچه ها خانواده های متمول و ثروتمند را گرفتار کند؛ آسیب هایی که مشاهده شان طی این سال ها علت گفتن این حرف هاست. مقصودم بچه های است که همیشه همه چیز را در دسترس دارند، فاصله درخواست و دست یابی شان به آن خواسته، بسیار کوتاه است و به تدریج از دارندگی ها اشباع می شوند؛ کم کم هیچ چیز عمیقا آنها را مسرور و راضی نمی نماید و ساعات کسالت و حوصله سر رفتن شان از حد می گذرد. این احوالات گاه تا بزرگسالی هم با آنها می ماند و تنها تغییر فرم می دهد. نبودِ ضرورتی برای کوشش کردن یا شوقی پایدار، به تدریج موجب خاموشی موتوری درونی می گردد و باورهای غلطی را در کودکی به فرد می آموزد که در بزرگسالی پیغام های مخربی را دیکته می نماید.

مثلا چرا باید برای مستقل شدن و رشدکردن، به شرایطی تن دهم که با دشواری هایی همراه است؟ به چه علت و انگیزه ای باید کوشش کنم و سختی بکشم؟ که چه گردد؟ وقتی می توانم خیلی راحت تر به فلان چیز یا موقعیت یا خواسته برسم چرا باید آنقدر خودم را به زحمت بیندازم؟ این نگرش در زندگی مثل یک غده سرطانی در همه ابعاد و وجوه آدم پخش می گردد: در کار، دوستی ها، روابط عاطفی، رشد شخصی و غیره. فرد دچار نوعی بیماری می گردد که ترکیبی از رضایت نداشتن دائمی، طلبکاری، افسردگی، حاضرخوری، راحت طلبی و تنبلی است. از عوارض این بیماری بروز احساساتی پنهان است که جان انسان را عمیقاً می آزارد؛ احساس ناکارآمدبودن، کمبود اعتمادبه نفس، نبود خودباوری، مصرف گرابودن، صاحب اندیشه نبودن و وابسته بودن.

حالا پیشنهاد من به عنوان یک معلم یا مترجم چه می تواند باشد؟ اینکه به جبران کودکیِ بامحرومیت خود، آرزوهای دست نیافته تان و چشم و هم چشمی یا زمانی که نمی توانید برای بچه بگذارید، او را غرق داشته ها نکنید؛ بگذارید بیاموزد انسان با آنچه که هست ارزشمند می گردد نه با چیزهایی که دارد.

- اگر به شما بگویم الان وقتش است که یک کار نیمه تمام دوران کودکی یا نوجوانی تان را حالا تمام کنید، چه کاری می کنید؟

من از کودکی کلاس نقاشی می رفتم و نقاشی کشیدن را دوست داشتم. کمی بعد به صورت حرفه ای طراحی کار کردم و دلم می خواست برای قصه هایی که می گفتم تصویرهایی به کار ببرم که خودم خلق می کنم. حتی می خواستم در دبیرستان رشته گرافیک را انتخاب کنم؛ ولی بعدا راهم به صورت کلی عوض شد. هنوز ته دلم آرزویش مانده است و شاید روزی تا ته این آرزویم رفتم.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران
انتشار: 22 مرداد 1402 بروزرسانی: 22 مرداد 1402 گردآورنده: hecaconf.ir شناسه مطلب: 14109

به "بچه ها را غرق داشته ها نکنید" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "بچه ها را غرق داشته ها نکنید"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید